درهم

 

روزی روزگاری پادشاه جوانی به نام آرتور بود که پادشاه سرزمین همسایه اش او را دستگیر و زندانی کرد. پادشاه می توانست آرتور را بکشد اما تحت تاثیر جوانی آرتور و افکار و عقایدش قرار گرفت. از این رو، پادشاه برای آزادی وی شرطی گذاشت که می بایست به سؤال بسیار مشکلی پاسخ دهد. آرتور یک سال زمان داشت تا جواب آن سوال را بیابد، و اگر پس از یکسال موفق به یافتن پاسخ نمی شد، کشته می شد. سؤال این بود: زنان واقعاً چه چیزی  میخواهند؟
این سؤالی حتی اکثر مردم اندیشمند و باهوش را نیز سرگشته و حیران می نمود و به نظر می آمد برای آرتور جوان یک پرسش غیرقابل حل باشد. اما از آنجایی که پذیرش این شرط بهتر از مردن بود، وی پیشنهاد پادشاه را برای یافتن جواب سؤال در مدت یک سال پذیرفت.
آرتور به سرزمین پادشاهی اش بازگشت و از همه شروع به نظرخواهی کرد: از شاهزاده ها گرفته تا کشیش ها، از مردان خردمند، و حتی از دلقک های دربار… . او با همه صحبت کرد، اما هیچ کسی نتوانست پاسخ رضایت بخشی برای این سؤال پیدا کند. بسیاری از مردم از وی خواستند تا با زن جادوگر پیری که به نظر می آمد تنها کسی باشد که جواب این سؤال را بداند، مشورت کند. البته احتمال می رفت دستمزد وی بسیار بالا باشد چرا که وی به اخذ حق الزحمه های هنگفت در سراسر آن سرزمین معروف بود.
وقتی که آخرین روز سال فرا رسید، آرتور فکر کرد که چاره ای به جز مشورت با جادوگر پیر ندارد. جادوگر موافقت کرد تا جواب سؤال را بدهد، اما قبل از آن از آرتور خواست تا با دستمزدش موافقت کند.

جادوگر پیر می خواست که با لُرد لنسلوت، نزدیکترین دوست آرتور و نجیب زاده ترین دلاور و سلحشور آن سرزمین ازدواج کند! آرتور از شنیدن این درخواست بسیار وحشت زده شد. جادوگر پیر؛ گوژپشت، وحشتناک و زشت بود و فقط یک دندان داشت، بوی گنداب میداد، صدایش ترسناک و زشت و خیلی چیزهای وحشتناک و غیرقابل تحمل دیگر در او یافت میشد. آرتورهرگز در سراسر زندگی اش با چنین موجود نفرت انگیزی روبرو نشده بود، از اینرو نپذیرفت تا دوستش را برای ازدواج با جادوگر تحت فشار گذاشته و اورا مجبور کند چنین هزینه وحشتناکی را تقبل کند. اما دوستش لنسلوت، از این پیشنهاد باخبر شد و با آرتور صحبت کرد. او گفت که هیچ از خودگذشتگی ای قابل مقایسه با جان آرتور نیست. از این رو مراسم ازدواج آنان اعلان شد و جادوگر پاسخ سوال را داد. سؤال آرتور این بود: زنان واقعاً چه چیزی می خواهند؟
پاسخ جادوگر این بود: ” آنها می  خواهند  تا  خود مسئول  زندگی خودشان باشند “.
همه مردم آن سرزمین فهمیدند که پاسخ جادوگر یک حقیقت واقعی را فاش کرده است و جان آرتور به وی بخشیده خواهد شد، و همینطور هم شد. پادشاه همسایه، آزادی آرتور را به وی هدیه کرد و  لنسلوت و جادوگر پیر یک جشن باشکوه ازدواج را برگزار کردند.
ماه عسل نزدیک میشد و لنسلوت خودش را برای یک تجربه وحشتناک آماده می کرد، در روز موعود با دلواپسی فراوان وارد حجله شد. اما، چه چهره ای منتظر او بود؟ زیباترین زنی که به عمر خود دیده بود بر روی تخت منتظرش بود.  لنسلوت شگفت زده شد و پرسید چه اتفاقی افتاده است؟
زن زیبا جواب داد: از آنجایی که لرد جوان با وی به عنوان جادوگری پیر با مهربانی رفتار کرده بود، از این به بعد نیمی از شبانه روز می تواند خودش را زیبا کند و نیمی دیگر همان زن وحشتناک و علیل باشد. سپس جادوگر از وی پرسید: ” کدامیک را ترجیح می دهد؟ زیبا در طی روز و زشت در طی شب، یا برعکس آن…؟”.
لنسلوت در مخمصه ای که گیر افتاده بود تعمقی کرد. اگر زیبایی وی را در طی روز خواستار میشد آنوقت می توانست به دوستانش و دیگران، همسر زیبایش را نشان دهد، اما در خلوت شب در قصرش همان جادوگر پیر را داشته باشد! یا آنکه در طی روز این جادوگر مخوف و زشت را تحمل کند ولی در شب، زنی زیبا داشته باشد که لحظات فوق العاده و لذت بخشی رابا وی بگذراند.
اگر شما یک مرد باشید و این مطلب را بخوانید کدامیک را انتخاب می کنید… انتخاب شما کدامیک خواهد بود؟
اگر شما یک زن باشید که این داستان را می خواند، انتظار دارید مرد شما چه انتخابی داشته باشد؟ انتخاب خودتان را قبل از آنکه بقیه داستان را بخوانید بنویسید.

آنچه لنسلوت انتخاب کرد این بود:

لنسلوت نجیب زاده و شریف، می دانست که جادوگر قبلاً چه پاسخی به سؤال آرتور داده بود؛ از این رو جواب داد که این حق انتخاب را به خود او می دهد تا خودش در این مورد تصمیم بگیرد. با شنیدن این پاسخ، جادوگر اعلام کرد که برای همیشه و در همه اوقات زیبا خواهد ماند، چرا که لنسلوت به این مسئله که آن زن بتواند خود مسئول زندگی خودش باشد احترام گذاشته بود.

 


نوشته شده در پنج شنبه 92/12/29ساعت 9:21 صبح توسط نفرت400 نظرات ( )

هرروزتان نوروز، نوروزتان پیروز، پسوردتان مرموز، اینباکستان پرسوز

ماشینتان لکسوز، لکسوزتان کم سوز، ناهارتان قارپوز، سیگارتان بر پوز

بدخواهتان پفیوز،غمهایتان ریفیوز، اوقاتتان محضوض

.

.

.

فتوای مراجع تقلید در سال جدید

روزه گرفتن در 3 روز اول سال ثواب معادل با 120 سال عبادت خالصانه دارد !

یک حدیث هم هست که میگه :

مدت دید و بازدید در عید بیشتر از 10 دقیقه مکروه است !

.

.

.

یک حدیث هست که میفرماید

بعضی از مهمون‌ها حبیب خدا نیستن عذاب الهین ….

گفتم در جریان باشید

.

.

.

اطلاعیه شماره 1 نوروزی :

هر کس عیدی من را قبل از تحویل سال بدهد

از 20 درصد جایزه خوش حسابی برخوردار میشود!

هر 5 هزار تومان 1 امتیاز !

.

.

.

نظر به اینکه عید دیدنی به صورت رفت و برگشت انجام میشه

جهت رفاه حال مردم ، سال جدید عید دیدنی به صورت حذفی برگذار میشود!

.

.

.

بیانیه صنف عیدی بگیران در سال 93

با توجه به افزایش نرخ دلار و افزایش تورم و گرانی مخارج

تعرفه عیدی در سال 93 به شرح زیر است :

اقوام درجه 1 : 20 تا 25 هزار تومان

اقوام درجه 2 : 2 تا 5 هزار تومان

اقوام درجه 3 : هرچه کَرَمِشون بود !

تذکر : عیدی امسال هم در دید و هم در بازدید دریافت میشود!

پرداخت فقط نقد!

.

.

.

اطلاعیه :

اونقدر که آیفون تصویری در ایام عید کارائی داره

تلویزیون و ماهواره و غیره کارائی نداره

جهت یاد آوری گفتم !

مهمان حبیب خداست !

.

.

.

مزیت مجرد بودن اینکه شب عید به خاطر بی پولی،

شرمنده زن و بچه ات نمی شی!

.

.

.

تذکر جدی به عیدی بگیران

عیدی خود را در جیب خود نگه دارید!

ما هنوز سر اون عیدی هایی که ازمون میگرفتن

و میرفتن واسم حساب بانکی باز میکردن، اما هیچ وقت ندیدمشون

با خانوادمون درگیرم !

.

.

.

اینایی که عید میرن مسافرتای طولانی

هم به خودشون حال میدن هم یه لشکر آدمو از دید و بازدید معاف میکنن

خدا عوضشون بده ،اصن آدم نمیدونه چجوری ازشون تشکر کنه!

 


نوشته شده در چهارشنبه 92/12/28ساعت 10:40 عصر توسط نفرت400 نظرات ( )

مـ?? دیگہ نـہ از اومـد?? کسـے


ذوق زده میشم ،

نہ کسے از ?نآرمـ بره حوصلـہ دارمــ

نآزشو بـخـرمــ ?ہ بـرگرده ...


مـ??آدمــ بے احسآسے نیستمـ!

مـ
?? بے معرفـتــ و نآمرد نیستمــ
...

فقط خستہ امــ ...

از همـہ چے !


نوشته شده در چهارشنبه 92/12/28ساعت 9:19 عصر توسط نفرت400 نظرات ( )


نوشته شده در سه شنبه 92/12/27ساعت 1:47 عصر توسط نفرت400 نظرات ( )

 


نوشته شده در سه شنبه 92/12/27ساعت 1:35 عصر توسط نفرت400 نظرات ( )

 


نوشته شده در دوشنبه 92/12/26ساعت 4:37 عصر توسط نفرت400 نظرات ( )

یه شب که من حسابی خسته بودم
همین‌جوری چشامو بسته بودم
سیاهی چشام یه لحظه سر خورد
یه دفعه مثل مرده‌ها خوابم برد
تو خواب دیدم محشر کبری شده
محکمه الهی برپا شده
خدا نشسته، مردم از مرد وزن
ردیف ردیف مقابلش واستادن
چرتکه گذاشته حساب کتاب میکنه
 به بنده‌هاش عتاب خطاب میکنه
میگه :
چرا اینهمه رج میکنید؟
راهتون رو بیخودی کج میکنید؟
آیه فرستادم که آدم بشید
با دلخوشی کنار هم جمع بشید
دلای غم گرفته رو شاد کنید
با فکرتون دنیا رو آباد کنید
عقل دادم برید تدبرکنید
نه اینکه جای عقلو کاه پر کنید
من بهتون چقدر ماشاالله گفتم
نیافریده باریک الله گفتم
من که هواتونو همیشه داشتم
حتی یه لحظه گشنتون نذاشتم
اما شما بازی نکرده باختید
نشستیدو خدای جعلی ساختید
هر کدوم ازشما خودش خدا شد
از ما و آیه‌های ما جدا شد
یه جو زمین و این همه شلوغی؟
این همه دین و مذهبه دروغی؟

حقیقتا شماها خیی پستید
خر نباشدید گاوو نمی‌پرستید
از توی جمع یکی بلند شد ایستاد
بلند بلند هی صلوات فرستاد
ازاون قیافه‌های حق به جانب
هم از خودی شاکی، هم از اجانب
گفت چرا هیچکی روسری سرش نیست؟
پس چرا هیچکی پیش همسرش نیست؟
چرا زن‌ها اینجوری بد لباسن؟
مردی غیرتی کجا پلاسن؟
خدا بهش گفت بتمرگ ، حرف نزن
اینجا که فرقی ندارن مرد و زن
یارو کنف شد ولی از رو نرفت
حرف خدا از تو گوشاش تو نرفت
چشاش می‌چرخن ، نمیدونم چشه؟
آهان ، میخواد یواشکی جیم بشه
دید یکمی سرش شلوغه خدا
یواش یواش شد از جماعت جدا
با شکمی شبیهه بشکه نفت
یهو سرش رو پایین انداخت و رفت
قراولا چندتا بهش ایست دادن
یارووانستاد ، تا جلوش واستادن
فوری درآورد واسشون چک کشید
گفت ببرید وصول کنید خوش بشید
دلم برای حوریا لک زده
دیر برسم یکی دیگه تک زده!
اگه نرم حوری دلگیر میشه
تور خدا بزار برم دیر میشه
قراول حضرت حق دمش گرم
با رشوه خیلی کلون نشد نرم
گوشای یارو رو گرفت تو دستش
کشون کشون برد و یه جایی بستش
رشوه حاجی رو ضمیمه کردن
توی جهنم اونو بیمه کردن
حاجیه داشت بلند بلند غر می‌زد
داشت روی اعصابا تلنگر می‌زد
خدا بهش گفت: دیگه بس کن حاجی
یه خورده هم حبس نفس کن حاجی
اینهمه آدم رو معطل نکن
بگیر بشین اینقده کل‌کل نکن
یه عالمه نامه دارینخونده
تازه ، هنوز کرات دیگه مونده
نامه تو پر از کارای زشته
کی به تو گفته جات توی بهشته؟
بهشت جای آدمای باحاله
ولت کنم بری بهشت؟
محاله
یادته که چقدر ریا میکردی
بنده‌های مارو سیاه میکردی
تا یه نفر دورو برت میدیدی
چقدر والضالین و میکشیدی
اینهمه که روضه و نوحه خوندی
یه لقمه نون دست کسی روسوندی؟
خیال میکردی ما حواسمون نیست؟
نظم و نظام دنیا کشکی کشکی است؟
هر کای کردی بچه‌ها نوشتن
می‌خوای خودت برو ببین تو زونکن
خلاصه
وقته یارو فهمید اینه
بازم درست نمیتونست بشینه
کاسه صبرش یه دفه سر می‌رفت
تا فرصتی گیر میاورد در می‌رفت
قیامته اینجا ، عجب جائیه
جان شما خیلی تماشائیه
از یه طرف کلی کشیش آوردن
کشون کون همه رو پیش آوردن
گفم اینا رو که قطار کردن
بیچاره‌ها مگه چکار کردن؟
ماموره گفت : میگم بهت من الان
مفسد فی‌الارض که میگن همین هان
گفت: اینا بهشت‌فروشی کردن
بی‌پدرا خدارو جوشی کردن
به نام دین حسابی خوردن اینها
کفر خدارو درآوردن اینها
بدجوری ژاندارک و اینا چزوندن
زنده توی آتیش انو سوزوندن
روی زمین خدایی پیشه کردن
خون گالیله رو توی شیشه کردن
اگه بهش بگی کلات‌و صاف کن
بهت میگه بشین‌و اعتراف کن
همیشه در حال نظاره بودن
شما بگو؛ اینا چه کاره بودن؟
خیام اومدیه بطری هم تو دستش
رفت‌و یه گوشه‌ای گرفت نشستش
حاجی بلندشد با صدار محکم
گفت : این آقا باید بره جهنم
خدا بهش گفت تو دخالت نکن
به اهل معرفت جسارت نکن
بگو چرا به خون این هلاکی؟
این که نه مدعی داره نه شاکی
نه گردو خاک کرد و نه هیاهو
نه عربده کشیده و نه چاقو
نه مال این نه مال اونو برده
فقط عرق خریده رفت ِ خورده
آدم خوبیه ف هواش‌و داشتم
اینجا خودم براش شراب گذاشتم
یهو شنیدن ایست خبرادر دادن
نشسته‌ها بلند شدن واستادن
حضرت اسرافیل از اون ور اومد
رفت ری چاپایه و چند تا صور زد
دیدن دارن تخت روون میارن
فرشته‌ها رودوششون میارن
مونده بودن که این کیه خدایا
تو حشر این کارا چیه خدایا
فکر می‌کنید داخل اون تخت کی بود؟
الان میگم ، یه لحظه
اسمش چی بود؟
همون که کارش عالی بود
اون که تو دنیا مثل توپ صدا کرد
همون که این لامپا رو اختراع کرد
همون که کار عالی بود؛ اون دیگه
بگید بابا ؛ توماس ادیسون دیگه
خدا بهش گفت دیگه پایین نیا
یه راست برو بهشت پیش انبیاء
وقتو تلف نکن توماس ؛ زود برو
به هر وسیله‌ای اگر بود برو
از رویپل نری یه وقت میفتی
میگم هوایی ببرند و مفتی
باز حاجی ساکت نتونست بشینه
گفت که مفهوم عدالت اینه؟
توماس ادیسون که مسلمون نبود
این بابا اهل دین و ایمون نبود
نه روضه رفته بود؛ نه پای منبر
نه شمر می‌دونست چیه نه خنجر
یه رکعت‌ام نماز شب نخونده
با سیم میماش شب رو به صبح رسونده
حرفای یارو که به اینجا رسید
خدا یه آهی از ته دل کشید
حضرت حق خودش رو جا به جا کرد
یه کم به این حاجی نگانگا کرد
از اون نگاههای عاقل اندر
سفیهش‌و باید بیارم اینور
با اینکه خیلی خیلی خسته هم بود
خطاب به بنده‌هاش دوباره فرمود
شما عجب کله‌خرای هستید
بابا عجب جونورایی هستید
شمر اگه بود آدولف هیتلرم بود
خنجر اگر بود رولورم بود
حیفه آدم خودشو پیر کنه
و سوزنش فقط یه جا گیر کنه
میگید توماس من مسلمون نبود
اهل نماز و دین و ایمون نبود
اولا ً از کجا میگید این حرف‌و
در بیارید کله زیر برف‌و
اون من‌و بهتر از شما شناخته
دلیلشم این چیزایی که ساخته
درسته گفته‌اند عبادت کنید
نگفته‌ان به خلق خدمت کنید؟
توماس نه بمب ساخته نه جنگ کرده
دنیا رو هم کلی قشنگ کرده
من یه چراغ که بیشتر نداشتم
اونم تو آسمونا کار گذاشتم
توماس تو هر اطاق چراغ روشن کرد
نمی‌دونید چقدر کمک به من کرد
تو دنیا هیچکی بی‌چراغ نبوده
یا اگرم بوده تو باغ نبوده
خدا برای حاجی آتش افروخت
دروغ چرا ؛ یه کم براش دلم سوخت
طفلی تو باورش چه قصرا ساخته
اما به ایجا که رسیده باخته
یکی می‌اد یه هاله‌ای باهاشه
چقدر بهش میاد فرشته باشه
اومد رسید و دست گذاشت رو دوشم
دهانش‌و آورد کنار گوشم
گفت تو کله‌آت پر قرمه سبزیست
وقتی نمی‌فهمی بپرسی بد نیست
اون که نشسته یک مقام والاست
مترجمه ، رفیق حق تعالی است
خود خدا نیست ، نمایندشه
موذد اعتمادشه ، بنده‌شه
خدای لم یلد که دیدنی نیست
صداش با ان گوشا شنیدنی نیست
شما زمینیا همش همینید
اون ور ِ میزی رو خدا می‌بینید
همینجوری می‌خواست بلند شه ، نم‌نم
گفت که پاشو باید بری جهنم
وقتی دیدم منم گرفتار شدم
داد کشیدم ؛ یکدفعه بیدار شدم


نوشته شده در یکشنبه 92/12/25ساعت 1:54 عصر توسط نفرت400 نظرات ( )


چشامو  ، می بندم میخوام هر چی غصه است بمیره

که تو خواب ، یکی از تنم عطرتو پس بگیره

نمیشه ، نمیشه

عزیزم ، نمیـدونی عشقت چقدر سینه سوزه

چه سخته ، آدم چشم به تاریکی شب بدوزه

همیشه ، همیشه

شبا این حال و روزا خیره به عکست این شده کارم

دیگه طاقت ندارم

دلم میخواد یه جایی اونور دنیا خودمو جا بذارم

آخه عادت ندارم تو که نباشی خوابم نمیره

خیلی دلم میگیره

فراموشم نمیشه خاطره هامون واسه من خیلی دیره

* * *

متن آهنگ روز برفی مرتضی پاشایی و محمدرضا گلزار

* * *

یه آدم چقدر طاقت غصه داره

چجوری ، میشه خنده روی لبام پا بذاره

دوباره ، دوباره

به جایی ، رسیدم که با هیشکی حرفی ندارم

نباشی ، من هیچ حسی به روز برفـی ندارم

نمیخوام ، بباره

شبا این حال و روزا خیره به عکست این شده کارم

دیگه طاقت ندارم

دلم میخواد یه جایی اونور دنیا خودمو جا بذارم

آخه عادت ندارم تو که نباشی خوابم نمیره

خیلی دلم میگیره

فراموشم نمیشه خاطرهامون واسه من خیلی دیره


نوشته شده در شنبه 92/12/24ساعت 11:49 عصر توسط نفرت400 نظرات ( )

 

متن آهنگ جدید رضا صادقی و مانی جامی به نام قاصدک :

قاصدک خنچه ی من گم شده اونو ندیدی

من و بی خبر نذار وقتی به عشقم رسیدی

تو فقط قسم بخور بگو که پیداش می کنی

بگو خوش بخت ترین آدم دنیاش می کنی

خدا جون این آخرا دلش هوایی شده بود

دونبال من نمی گشت دونبال یه گم شده بود

خدا جون عیب نداره گریه هام و به.روش نیار

وقتی خواست گریه کنه خدا جونم خودت نذار

??????

??????

قاصدک به جای من یه دل سیر نگاش بکن

هر کاری که می تونی تو رو خدا براش بکن

حالم و بهش بگو ، بگو که خیلی ناخوشه

بگو که خاطره هاش داره هوام و می کشه

خدا جون این آخرا دلش هوایی شده بود

دونبال من نمی گشت دونبال یه گم شده بود

خدا جون عیب نداره گریه هام و به روش نیار

وقتی خواست گریه کنه خدا جونم خودت نذار


نوشته شده در پنج شنبه 92/12/22ساعت 11:39 عصر توسط نفرت400 نظرات ( )

 

 

متن آهنگ جدید علی عبدالمالکی با نام عید بی تو :

این اولین عیدیه که نیستی کنارم

تحویل سال اول تو رو ندارم

وقتی صدای تو نمیرسه به گوشم

دیگه چه فرقی می کنه که چی بپوشم

نیستی و خاطراتت افتاده به جونم

فک نکنم تا سال بعد زنده بمونم

یادم نمیره وقت رفتن چی تنت بود

اول قصه مون چه وقت رفتنت بود

دلم واسه هیشکی به جز تو تنگ نمیشه

یه چیزایی یادم می مونه تا همیشه

فک نکنم بدون تو دووم بیارم

خیلی چیزا رو نمیشه به روم بیارم

??????

??????

بی تو چه فرقی می کنه ساله چی باشه

چه فرقی می کنه دلم ماله کی باشه

این عکسا پر نمی کنن جات و برا من

خاطره هات ببین چیکار می کنه.با من

نیستی و خاطراتت افتاده به جونم

فک نکنم تا سال بعد زنده بمونم

یادم نمیره وقت رفتن چی تنت بود

اول قصه مون چه وقت رفتنت بود

دلم واسه هیشکی به جز تو تنگ نمیشه

یه چیزایی یادم می مونه تا همیشه

فک نکنم بدون تو دووم بیارم

خیلی چیزا رو نمیشه به روم بیارم


نوشته شده در پنج شنبه 92/12/22ساعت 11:38 عصر توسط نفرت400 نظرات ( )

   1   2   3      >

قالب رایگان وبلاگ پیجک دات نت